آرتینآرتین، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات آرتین

من آرتین در 10 بهمن در روز جشن باستانی سده بدنیا آمدم حالا ما یک خانواده سه نفری خوشبخت هستیم

اولین جام جهانی فوتبال آرتین

سلام 22 خرداد شروع جام جهانی فوتبال و چون مامانی عاشق فوتبالهای جام حهانی فکر کنم با مامانی سر tv مشکل پیدا کنیم مامانی لباس ورزشی که شبیه لباس تیم آلمان که تیم محبوب مامانی پوشید عکس گرفت مامانی میگه سالهاست طرفدار تیم آلمان و امیدوار امسال قهرمان جهان بشه فوتبالیست کوچک       دیروز با مامانی بابایی رفتیم توی شهرک خودمون گشتی زدیم بازم مامانی عکس گرفتن شروع کرد . مامانی عاشق عکاسی شده فکر کنم آخرش عکاس بشه محل پروش ماهی آرتین در ایستگاه تندرستی آرتین در شهرک نفت     آرتین با سگ نازش (عروسک) ...
21 خرداد 1393

سالگرد فوت پدربزرگ عزیزم

سلام 6  خرداد مصادف با سالگرد فوت پدربزرگ بود اما چون وسط هفته بود بابایی باید سر کار میرفت قرارشد مراسم آخر هفته باشه تا ماهم بتونیم شرکت کنیم عصر پنج شنبه رفتیم شهرمون اول سر مزار رفتیم بعد شام هم تو خونه مامان بزرگ بود .خدا رحمت کنه پدربزرگ عزیزم آمین ظهر جمعه  هم رفتم آرایشگاه و بلاخره من ساکت نشستم تا مامانی بتونه از من عکس بگیره آخه من همیشه گریه می کردم و آرایشگر به سختی می تونست موهای من کوتاه کنه ولی این دفعه پسر خوبی شدم ساکت نشستم فرداشم برگشتیم خونمون آخه امتحانات بابایی دار شروع میشه وباید حسابی درس بخونه فکر نکنم بتونیم فعلا جای بریم. آرتین در حال شستن مزار پدربزرگ آرتین عسل   ...
14 خرداد 1393

سفربه کاشان

سلام بابایی مامانی تصمیم گرفتن روز عید مبعث یک سفر به قمصر وکاشان برن تا هم مراسم گلاب گیری ببینیم از نزدیک که مامانی خیلی دوست داشت ولی تا حالا فرصت پیش نیومده بود. پس صبح زود بلند شدیم وسایل مامانی اماده کرد به سمت کاشان حرکت کردیم حوالی ظهر به قمصر کاشان رسیدیم توی شهر برگه های به ما دادن تا با استفاده از اون برگه  راهنما به کارگاههای گلابگیری می رسیدیم بعد به باغ پرندگان رفتیم و  برای نهار به رستوران که در محوطه باغ  بود رفتیم بعد از نهار به سمت کاشان حرکت کردیم اول به خونه بروجردیها بعد طباطبایی و تپه سیلک  و حمام فین رفتیم مراسم  هزار ساله گلابگیری در قمصر     ...
11 خرداد 1393

مسافرت آرتین

سلام ما بلاخره بعد از 10 روز به خونه خودمون برگشتیم روز سه شنبه که تعطیلی رسمی بود مامان بزرگ دایی رضا صبح اومدن خونه ما بعد همگی با هم رفتیم تهران خونه خاله سمیرا عصر چهارشنبه برگشتیم سمت خونه ما شب خونه ما خوابیدن چون بابای قرار بود ماموریت بره اصفهان ما هم با مامان بزرگ و دایی رضا اومدیم خونه مامان بزرگ که حسابی به من خوش گذشت. یک شب رفتیم خونه خاله ساحل  اخه خونشون اوردن شهر خودمون . دایی رضا برای من صدرا بخاطر روز مرد یک شلوارک آورد که شبیه اش وقتی رفته بودیم فروشگاه  هایپراستار  خریده بودم . اون شب خوابیدم فرداش برگشتیم خونه مامان بزرگ . شب بعد خونه مهسا صدرا دعوت بودیم با صدرا کلی بازی کردیم چند بار با خاله ...
4 خرداد 1393
1